روند یک بحران

چرا در جامعه ما روندها و تفکرات بدی وجود داره؟!

چرا ما فقط بلدیم ایراد بگیریم و غرغر کنیم

در حالی که هیچ وقت از خود نپرسیده ایم که من برای کشورم چه کاری کرده ام؟؟؟!!!

کاش هر کدام از ما از خود شروع می کردیم...

و به سهم خود برای جامعه خویش موثر بودیم

سگ نجس است!

سگ بلد نیست دروغ بگوید

سگ نمی تواند به همنوعش ظلم کند

سگ نمیتواند زیرآب بزند

سگ بلد نیست غیبت کند

سگ نمی تواند دورویی بکند

سگ نمی تواند کَلک بزند

سگ بلد نیست ریا کند

و...

و سگ نجس است...

قانونی به وسعت جنگل

جنگل اُبهت دارد

جنگل قانون دارد

جنگل بزرگ است

و قانون دارد...

قانونی به وسعت جنگل

شاید قانون جنگل نداشته باشد!

اما جنگل قانون دارد...

جبر کیهانی

جبر در عالم هستی(کیهان) به طرز وحشتناکی حکم فرماست...!

و در تک تک سلولهای انسان

از تولد و مرگ ستارگان تا بدخیمی یک سلول...

پس چرا ما هستیم؟!

مگر یک فعل برای آزمایش روند یک جبر نیاز به انجام دارد؟!

مگر نه آنکه آزمون برای سنجش اختیار است؟!

اینها سوالاتیست که شاید در میان موجودات فرازمینی هم مطرح باشد...!

و حتی شروعیست برای اینکه بدانیم شاید ما نیستیم...

شاید ما نمود عینی یک آزمونیم(بخوانید گیم!)

و نهایتاً همیشه در پایان هر به ظاهر پایانی، می رسیم به نقطه شروع...

و سیکل بیهوده سوال

سیکل مزخرف زندگی

و باز بودن...

در باب عشق

واژه ها تبلور و روح ذهنیات نامنتهای انسانهاست

واژه ها گفتمان ناگفته هاست

ناگفته های یک روح...

و واژه ی عشق گفتمان بزرگ دلهاست

واژه ی غریبی از یک جسم خسته... روح متعالی

و کاش واژه ی عشق آلوده نمی شد!

آلوده به لاف های بی انتها... پوچ...

و قماری دیگر باید کرد

قمار عاشقانه!

و دیگر هیچ...

و تو را...

خنک آن قماری بازی که بباخت آنچه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر