برای تمامی افراد دنیا یقیناً حتی شده یکبار پیش آمده که از فرط حرف زیاد برای گفتن(بخوانید درد دل)، ترجیح می دهند ساکت بمانند. حالا نیز حرف زیاد است و مجال کم. برای انسان آزاده بسی آزار دهنده و رنج آور است، در زمانی که دیگر اثری از انسانیت نمانده است. حال این مباحث وقتی وارد موضوع فلسفه هستی و وجود می شود، میبینیم که خاصاً خود ما در این بعد از جهان هستی عملاً بازیچه ای بیش نیستیم. حال بازیچه کی، مشخص نیست! هر چه خودم را متقاعد می کنم به قبول اختیار، فقط یک شاهد و دلیل این حس را در من میکشد و حس جبر را بر من چیره می سازد. و آن یک دلیل نه مرگ و زمان آن، بلکه چرایی وقوع و ثبوت تولد و پیدایش آن می باشد...